لبخند دخترک

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمیگشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد

بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش بدنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در سمان زده میشد، او می ایستاد، به آسمان نگاه میکرد و لبخند میزد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد. (!)
زمانیکه مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیایید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!

باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان های زندگی کنارتان باشد،

در طوفانها لبخند را فراموش نکنید.

روح

روح که پر پرواز دارد،به خودی خود نمی تواند از نیاز های طبیعی رهایی یابد.

مجنون مانند من و تو موسیقیدان است،ولی از سازی که با آن می نوازد هیچ آهنگی شنیده نمی شود.

سلام دوستای گلم که به من سر زدین.

ازتون یه خواهش دارم.متاسفانه یکی از دوستای من بر اثر یک تصادف بد الان توی کما ست.

ازتون خواهش می کنم برای سلامتیش دعا کنین تا دوباره چشماشو باز کنه و امید و زندگی رو به خونه اش برگردونه


     از همه دستای پاکتون که به طرف آسمون بلند می کنین و براش دعا می کنین ممنونم

ریشه


 

ریشه همان گلیست که پشت به شهرت کرده است.

 

(جبران خلیل جبران)