خدایا

این روزا حال عجیبی ىارم...

تو دلم اتیش روشن کرىن و مغزم ىاره توی سرم یخ میزنه...

نمیدونم شاد باشم یا غمکین...

یکی از زیباترین و شادترین اتفاقای زندکی یکی از عزیزام زمانی افتاد که داغ نبودن مادربزرکم هنوز داره رو دلم سنکینی میکنه...

این روزا همه بهم طعنه میزنن که تو باید تماشاکر باشی و بس....

و من با خنده نکاهشون میکنم

خدایا

خودت بهتر از همه میدونی که از روزی که رفته روزای خوشمو با خودش برده...

کی میفهمه حالمو جز تو....

کاهی اینقدر خودمو بی تفاوت نشون میدم که بعضیا فک میکنن برام مهم نیست نبودنش و کلی حرف بشت سرم زده میشه

ولی واقعا دیکه نمیدونم جیکار کنمّ..........

خدایا خودت کمکم کن



مادربزکم جات توی جشن مریم خیلی خالیه

باز به خوابم بیا

میخوام یه دل سیر دوباره تو بغلت کریه کنم.....

روز مادر

عمه جون و مادربزرگ گلم روزتون مبارک


امسال اولین سالی بود که بابام و عمو و پسرعمه های بابام روز مادر دیگه سمت گوشی تلفناشون نرفتن تا زنگ بزنن و به مادرشون تبریک بگن

امسال از پشت تلفن دیگه صدای مادربزرگم نمیومد که بابامو ناز میکردو میگفت قربون صدات بشم تنها صدایی که میومد صدای گریه بابا بزرگم بود


سهم منم از داشتنت فقط عکساته که داری میخندی و  اشکای یواشکی من که بی اختیار سرازیر میشه