دل خوش نزدیک است...

دل خوش نزدیک است - باورش کن و بگو ، داد بزن

آی ای مردم دل خوش نزدیک است .

و اگر شاعر باران و طبیعت پرسید :دل خوش سیری چند؟

دست در دست شعورش بدهیم . تا که با هم برسیم سر یک کوچه سبز

ونشانش بدهیم دل خوش یعنی که :

پدرت امشب هم به سلامت برگشت

وقت صبحانه خدا

از سر سفره مهر لقمه عشق به مادر میداد.

دل خوش یعنی که :

خواهرت مثل تو خوشبختی را ، از لب پنجره آویزان کرد

یا همین کودک دیروز و پریروز خیال

مرد امروز نگاهت شده است

دل خوش نزدیک است

دل خوش آنجایی است که هوایش همه از عطر کسی لبریز است

که تو از راه دراز ، از دل ابر امید ، از خدا هدیه گرفتی و سپس

شکر آن یادت رفت

دل خوش چشمانی است که در انبوه هر غصه و غم

آن یکی لحظه شیرینش را از سر شوق و شعف می چیند

دل خوش نزدیک است

دل خوش یعنی که :

مثل هر صبح بهار از دل شبزده و سرد غرور بر سر باغچه قلب همه

گرم و شیرین و پر از عشق بتابیم وسلامی بدهیم

تا دل بسته هر دانه مهر با حضور من وتو

تا خود سبز خدا رشد کند

دل خوش نزدیک است

پی آن تا ته دنیا ندویم

یا در انیشه دیروز به آرامش آن شک نکنیم

دل خوش نزدیک است

باورش کن و بگو داد بزن

آی ای مردم شهر دل خوش نزدیک است

به خدا ایمتن دارم حتی اگر سکوت کرده باشد...



ما خدا را گم می کنیم ...... در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد

خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست .

تا به حال چند بار از خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟

تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی؟؟؟

که چقدر همه چیز خوب است؟

که چه خوب است که او است ؟

خدا همراه همیشگی سختی ها و خستگی های ماست .

زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم ، خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما...

گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست .

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد

به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد.

(دیوار نوشته ی مربوط به ویرانه های جنگ جهانی )

گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا




خدای عزیز!

به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟

خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.


خدای عزیز!
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

خدای عزیز!
این حقیقت داره اگر بابام از همان حرف‌های زشتی را که توی بازی بولینگ می‌زند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمی‌رود؟

خدای عزیز!
آیا تو واقعاً می‌خواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

خدای عزیز!
من به عروسی رفتم و آن‌ها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟

خدای عزیز!
آیا تو واقعاً منظورت این بوده که "نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟" اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.


خدای عزیز!
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.

خدای عزیز!
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی درباره‌ات گفت که از آدم‌ها انتظار نمی‌رود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمه‌ای نزنی.


خدای عزیز!
از همۀ کسانی که برای تو کار می‌کنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.

خدای عزیز!
فکر نمی‌کنم هیچ کس می‌توانست خدایی بهتر از تو باشد. می‌خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمی‌زنم.


خدای عزیز!
ما خوانده‌ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌های دینی یکشنبه‌ها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می‌بندم او فکر تو را دزدیده.

خدای عزیز!
آدم‌های بد به نوح خندیدند و گفتند: "تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی می‌سازی" اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو می‌کردم.

خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می‌کنم.

خدای عزیز!
هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.