مادربزرگ



افتاب که غروب مینه انگار همه وزن تاریکی رو میناز رو شونه آدم

مادربزرگم، عزیزم ، کسی که برای بودنم توی خونه اش شوق بوسه های اونو داشتم . . . رفـــــــــــــت

آخه اون هیچ وقت بابابزرگمو تنها نمی دذاش


مادربزرگم، دلم گرفته . . . دارم خفه میشم

میشه بیای، میشه بگی همش یه شوخی بوده ، خدایا بزن تو گوشم تا از این خواب بیدار شم

بابابزرگم بدون تو فقط ناله میکنه

مادبزرگم، می شنوی صدای ناله های عزیزتو، می بینی اشکاشو؟ پاشو همه منتظرن تا از در بیای و برات چای بریزم

چرا چادرتو خاکی کردی؟؟؟ پاشو این چادرو سرت کن چرا پهنش کردن رو خاکت؟

غروب شده، دلم گرفته بود

اومدم سرخاکت و زل زدم بهت... گفتم پاشو با هم حرف بزنیم 2 تایی

پاشو تا مثل روزایی که می رفتیم عید دیدنی دستاتو کرم بزنم و تو بگی ولم کن نمی خواد

پاشو بگو من از مانتو های کوتاه خیلی بدم میاد تا منم بخندمو بگم باشه... پاشو، اگه  قول بدی پاشی قول میدم دیگه اون مانتومو نپوشم. باشه؟؟؟؟؟

پاشو تا دوتایی با هم رف بزنیم چون هیچ وقت این کارو نردیم.

بعداز این همه کار کردن و دویدن امشب خیلی آروم خوابیدی، ظهر که برای آخرین باردیدمت خیلی سفید شده بودی، انگار دیگه نمی خوای واست کرم بزنم

آروم بخوابی آرامش زندگیمون که این روزا هیچ کس آرامش نداره

دلم که تند تند برات تنگ میشد میومدم سرخاکت. غروب که میشد انار 2 سال میشه که ندیدمت اما از وقتی برگشتم خونه دیگه نمی تونم...قول میدی تو تند تند بیای پیشم، آره؟

راستی اگه امشب از خواب بیدار بشی و چای بخوای من یکار کنم؟؟ یادته اون روز از بیرون اومدی و نشستی کنار همون چراغ قرمز تا گرم بشی اومدم برات چای ریختم و تو دعام کردی، یادته؟؟

دلم برای دعاهات تنگ شده


روحت شاد مادربزرگم

که شادی زندگی ما بودی


غم دارم...

سخته از دست دادن عزیزی که تمام سال تحویل های عمرتو با بوسه های اون تحویل گرفتی

امسال آخرین سالی بود که مادربزرگم کنارمون بود

دلم براش تنگ شده و تا ابد تنگ می مونه

کاش میشد یه بار بغلش میکردم و میگفتم چقد دوسش داشتم



خدایـــــــــــــــــــــــــــا

مواظب مادربزرگم باش

بابابزرگم خیلی بی تابه...